مکانی برای آرامیدن..!

بلاگ شخصی مصطفی مرتاضی

مکانی برای آرامیدن..!

بلاگ شخصی مصطفی مرتاضی

مکانی برای آرامیدن..!

سرگردان در کوچه هایی بی انتها و در ابتدایی فصل سرد.
گام هایی اهسته و مردد همراه با چاشنی ترس.
گوش هایی پر از شن و کر به همراه دهانی بسته.
چشمانی تهی از نور و مغزی خشک پر از ندانسته.


این منم.پر از خالی!

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

  • ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۹ تهوع

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

نویسندگان

دوراهى(کسل کننده است،نخوانید)

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۰ ب.ظ

منم مانند پسر هاى دیگر،پیاده در جاده ى زندگى حرکت میکنم،با پاى برهنه!

جاده اى که انتهایى دارد نامعلوم،ناپیدا و پر از پیچ و دوراهى!

هوا آفتابى بود و پرتوهاى خورشید پوست سبزه ام را نوازش میکرد و نسیم آزادى در بین موهایم می دوید!

اوضاع هوا همیشه یکسان نیست،تغییر میکند،از آفتاب به باران از باران به طوفان ...

لحظاتى بعد ابرهاى مشکى و تار،تیر خود را درون قلب خورشید کردند و روشنایى خورشید کم تر شد

کم تر..

-کم تر...

و کم تر...

نسیم آزادى جاى خود را به طوفانى سهمگین داد؛ابرها شلاق وار باریدند و غم  در همه جا حاک شد.

گرد و غبار حاصل از طوفان در چشمانم رفت  و چشم هایم کوچک تر شد.

کوچک...

کوچک...

کوچک تر

دیگر هیچ چیز را نمیدیدم جز تاریکى..تاریکى...تاریکى

دستانم زخمى شد و من دیگر را حس نکردم جز درد..درد...درد

طوفان همه چیزم را برد و هیچ چیز برایم نگذاشت جز امید ...امید..امید

دیگر چاره اى نداشتم جز صبر..صبر..صبر

صبر کردم،آن قدر صبر کردم که دیگر صداى هوهوى دوفان را نمیشنیدم و  باران آزارم نمیداد.

نمیدانم چه چیزى یا چه کسى بود! ولى هرکس یا هرچه بود آمد و کلماتى را زمزمه کرد و رفت!

انگار جادوى کلمات بود!

دوباره چشمانم را باز کردم و اثرى از  زخم در دستانم ندیدم!

با جادوى  کلمات خوب شده بودم و خود را جلوى یک  دوراهى یافتم!

یک سمت آن خانواده و دوستانم و تمام  کسانى که دوستشان دارم و در سمت دیگر خودم ،آرمانم و هدفم!

چ حکایت تلخیست این زندگى!  یا باید قید یکى را زد یا همان جا که هست ماند!

در دلم غوغایى حس میکنم،احساسم  جریحه دار شده است،فریاد میزنم و خواهش میکنم دوستانم و خانوادم راهشان را عوض کنند تا در مسیر آرمانهاى قرار گیرند!

در آن جمع فقط پدر مادرم حاضر میشوند راهشان را عوض کنند

حالا میدانم کدامین مسیر را انتخاب کنم!به سوى هدف و آرمانم میروم و چشمم را به  روى همه چیز میبندم!

میرم و میروم و میرم و دیگر صدایى جز صداى قدم هایم نمیشنوم!

ترق..

                  ترق.......

                                              ترق..

۹۴/۰۴/۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۲
دیلماچ

نظرات  (۱)

خدایی چون گفتی نخونم نخوندم حالا شاید بعدا خوندم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">