خط خطى هاى یک ذهن خسته
اوهوم نمیدونم از چى بگم و از چى بنویسم موضوعى ندارم ک بنویسم چند بارى پنل کاربریمو تو چند روز گذشته باز کردم
ولى موضوعى ب ذهنم نرسید.تا این ک تصمیم گرفتم از خودم بنویسم.
تاریخ پست اخرمو نگا کردم،پونزده روز گذشته!پونزده روزى ج ب اندازه ى پانصد روز گذشت
امتحاناى خرداد یه طرف ک کمرم زیرش شکسته!تازه فقط چهارتا امتحان دادم و بیستا رو ردیف کردم درست مثله رئوف
ومحمد!
نمیدونم چرا ولى فقط دوست دارم موفق بشم برام مهم نى چ جورى فقط میرم جلو،مستقیم ،هدف.
گهگاهى هم خسته میشم ولى ب هر حال ادامه میدم.موفقیت منم ک فلن فقط تو درس خوندنه.
نظریه هام هم ک خودش طوفانى ب پا کرده درون خودم ک باهیچ کس در میونشون نزاشتم جز پسر عموم ک اونم پیش خودش فک کرد او......شدم.منم سکوت کردم.
چالش ها هم ک یکى پس از دیگرى !اصلا زندگى بدون چالش برا من معنى نداره!
درحال حاضرم دوتا چالش دارم ک یکى شخصیتى و دیگرى هم نمیخام بگم
تازه از چالش قبلیم خارج شدم !حدود 2سال طول کشید !حدود دو سال طول کشید!ولى از پسش بر اومدم.این یکى فک کنم سه سال طول بکشه!شایدم کمتر
پیله هایی هم ک دوره هم اصن حرقشو نزن:)
اوهوم!این پست هم تموم شد.میدونم شر و وره لازم نى کامنت بزارید بگید!
خط خطى هاى یک ذهن خسته بهتر از این نمیشه! ذهن خستس خسته از همه از فکر فرداها ک روى مغزمه
علامت تعجبم زیاد گذاشتم!میدونم!منتقدان گرام ،زیاد شر گفتم ب بزرگى خودتون ببخشید !پست بعدى جبران میکنم