مکانی برای آرامیدن..!

بلاگ شخصی مصطفی مرتاضی

مکانی برای آرامیدن..!

بلاگ شخصی مصطفی مرتاضی

مکانی برای آرامیدن..!

سرگردان در کوچه هایی بی انتها و در ابتدایی فصل سرد.
گام هایی اهسته و مردد همراه با چاشنی ترس.
گوش هایی پر از شن و کر به همراه دهانی بسته.
چشمانی تهی از نور و مغزی خشک پر از ندانسته.


این منم.پر از خالی!

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

  • ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۹ تهوع

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

نویسندگان

لیلی!

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ب.ظ

لیلی میشود بیایی؟بیایی تا بتوانم دست هایت لمس کنم!؟

لیلی!قلب من ضعیف است نگو که نمیایی،نگو که خاطراتت را پاک کنم و دیگر با رویایت زندگی نکمم نگو تهایی از خیابان عشق رد شوم.باشد؟دق میکنم هااا!

میدانی؟شب روزم توای لیلی.شب ها به یاد تو میخوابم و صب ها به یاد تو بیدار میشم.

لیلی ببخش،شاید این آخرین حرف هایی باشد که به تو می گویم!

می خواستم بگویم که واقعا دوستت دارم و زمانی که میبنمت قلبم مثل یک گنجشک تند میزند.

لیلی!درابراز احساسات ضعیفم،نمیتوانم بگویم چه قدر دوستت دارم.اما... میتوانم ..میتوانم نشانت دهم چه قدر دوستت دارم لیلی جان!

اصن میدانی چیست؟کاش هیچ وقت نمیدیدمت.کاش آن روز لعنتی نبود.کاش آن غروب پاییزی که برگ میرقصید،قلبم را به چشمانت نمی باختم.

کاش نگاهمان در آن روز لاکردار،تلاقی نمیکرد.ای کاش به آن سفر لعنتی نمی امدم تا دیوانه ات شوم.ولی میدانی چه است؟دیوانه بودنت قشنگ است عزیز دل.

اگر روزی،روزگار مانع شد دستم به دستت برسد،بدان آن قدر دوستت داشتم که غرورم را زیر پا بگذارم و این پست را بنویسم.میدانی که خیلی مغرورم!

لیلی جان!میشود صدایم کنی؟می خواهم موسیقی صدایت را بشنوم و در لا به لای نت های غرق شوم.

من را میفهمی؟بگو ببینم به من حسی داری؟اصن میدانی دوستت دارم عزیز دل؟نگو نمیدانی که دیوانه میشوم هااا.

بیا لیلی جان!بیا تا یک بار ببینمت،بیا تا کنار تو بودن را از دور حس کنم.

بیا تا عشقم به تنفر تبدیل نشود لیلی!میدانی که مرزش چه قدر است؟یک تار مو.

لیلی جان!ببخش من را.ببخش اگر نتوانستم ...اگر نتوانستم....نتوانستم موانع را کنار بزنم و در آغوش بگیرمت.

اما...این را بدان لیلی:دوستت دارم


۹۴/۱۱/۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۱
دیلماچ

نظرات  (۴)

اولین پست لاو بلاگ!
قشنگ بود،منو یاد دکلمه ی علیرضا آذر انداخت.
پاسخ:
عاره خب!فک میکنم دکلمه ی اتاق باشه!
لیلی تو بشین ....
خیلی دوسش دارم:)

۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۳۷ همنشین سایه ها ...
زیبا مثل عشق...

باز به ما بگو زدی تو فاز عاشقئ، خوب؟!♥
پاسخ:
مناسبت عشقی نداشت.
عاشقی اومد،نوشتم.همینو بس.
ممنون از تعریفت.

اقا من به این ناشناسه مشکوکم!یه ناشناس که از بدو تولد بلاگ بلاگو دنبال میکرده و با همه پستام اشناست!لحنشم یه ذره شبیه خودته!

انصافا یه بو هایی میاد!

پاسخ:
خب باید بگم که این ناشناسو میشناسی.
کسی که 4 روز بزرگتر از منه.
بدو تولد هم نبوده.
میدونی که کیو میگم؟؟

ناموسا از کجا فهمیدی اونه؟

ولی خب فک کنم از اطلاعاتت نا امید شد.دکلمه هم مرگه نه اتاق

پاسخ:
وفتی ادرس بلاگو به  طرف میدی و  میگی آپ  شدبعد  کامنت میزاره  و  میاد میگه کامنت گذاشتم
چرا  نباید بفهمم  اونه؟؟
خوبی  قضیه اینه  که قطعی  حرف  نزدم:فک میکنم دکلمه اتاق باشه.
پس ممکنه  ناامید  نشده  باشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">