مکانی برای آرامیدن..!

بلاگ شخصی مصطفی مرتاضی

مکانی برای آرامیدن..!

بلاگ شخصی مصطفی مرتاضی

مکانی برای آرامیدن..!

سرگردان در کوچه هایی بی انتها و در ابتدایی فصل سرد.
گام هایی اهسته و مردد همراه با چاشنی ترس.
گوش هایی پر از شن و کر به همراه دهانی بسته.
چشمانی تهی از نور و مغزی خشک پر از ندانسته.


این منم.پر از خالی!

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

  • ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۹ تهوع

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

نویسندگان

خط خطی های یک ذهن خسته-2

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ
باید بروی...روبه جلو ... به سوی روزگار
روزگار سفید و سیای مردگونه !باید کم کم درک کنی که تو مردی و باید هدف داشته باشی و یاد بگیری چگونه از دل سختی ها بیرون بیایی درحالی که اوج را رو به روی خود میبینی.
زمانی که خورشید سوزان زندگی تمام بدنت را میسوزاند تو باید کار کنی،آن هم چه کاری؟کاری که توش مهارت داری یا یک کاری که هیچ علاقه ای بهش نداری؟
وایسید ببینم!هدف این متن این حرفا نیست.نمیخاستم بگویم به حال دختران غبطه میخورم،نمیخاستم بگویم در این مورد به ماها برتری دارند و میتوانند یک گوشه بشینند و راحت زندگی کنند و باخیال راحت بگویند:یک نفر خرجمان را میدهد دیگر،دندش نرم
هدف این نبود....
هدف بالای درختی بود که هوا ازآن سیب خورده بود و آدم به زمین تبعید شده بود.(از بدو خلقت هم خانوما میخوردند ما تاوان میدادیم)
من که گفتم بگذار این هم بگویم :چرا این همه مدافع حقوق زنان داریم ولی یک نفر از حقوق ما مردان دفاع نمیکند؟ما به دفاع نیاز نداریم؟
نکند همه ی حق زنان را ما خوردیم و آنها مظلومانه نگاه کردند؟
میدانم...میدانم حق هایی خورده شده ولی یک طرفه که نبوده؟بوده؟
بازهم ار هدف این نوشته دور شدم.
والا نمیخاستم اینها را بگویم بلا نمبخاستم بگویم.
میخاستم بگویم:نمیخاهم مانند افرادی باشم که هدف ندارند.نمیخاهم مانند مانند مردانی باشنم که اخِر زیر آفتاب برای یک لقمه نون سگ دو بزنن
یه مدتی از جاده ی هدف دور بودم ولی دوباره برمیگردم.اینبار متقاوت تر.
قبل ها کوه نبودم ولی کوهی بشتم بود اما حالا کوهی ندارم.
مجبورم خودم کوه شوم دربرابر مشکلات.


+آخرش یه کم حماسی شد:دی
+اتفاقی افتاد امروز که باعث شد این متنو بنویسم.شاید این اتفاقات لازم بود تا به جاده برگردم
۹۴/۱۰/۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۱
دیلماچ

نظرات  (۳)

چه دل پری داشتی ، خوب بود
موفق باشی رفیق
پاسخ:
این دل که خالی بشو نی!
این متنت خیلی مشکل داشت مثلا اول پست کتابی اومدی بعد محاوره ای کردی این از تمرکز خواننده کم میکنه و باعث میشه به دلش نشینه.دو وقتی تایپ میکنی یه زحمت بده یه دور دیگه بخون مثلا مانند رو یه جا دوبار نوشتی که بازم تمرکز رو بهم میزنه سه غلط املایی رو کم کن مخصوصا اونایی که باعث تغییر معنی میشه مثل هوا به جای حوا بعد تو نمیخوای کار کنی از خودت خجالت نمیکشی نه؟!!!مرد و کارش!!!
پاسخ:
بسیار خب...
باید بگم که ایراد اولو قبول ندارم چون که نوشته مجبور میکنه که نویسنده رو به این سمت بره
به کتاب بوف کور دقت کن.دوخط اولش ادبیه ادبیه ولی هرچه قدر که بیشتر وارد هیاهوی داستان میشی از ادبیات دلنشین داستان کم میشه و به محاورش اضافه میشه(اصن نمیخام بگم که مثله صادق هدایت مینویسم،مدیونی اگه این طوری فکر کنی:دی)
دومی قبول میکنم هر چند که اولین متنی بود که با سیستمم نوشتم.سومی هم همچنین
مرده و کارش!
هوم... بحث نمیگنجه اینجا بعدا بحرفیم دربارش؟
حرف دل خیلی از مردارو زدی!
پاسخ:
دقیقا هدف همین بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">