میدونید..اکسیژن عامل مهمی برا زنده موندن همه ماهاست.یعنی فقط ماها نه.گیاهاهم حتی اگه به ریششون اکسیژن نرسه حالشون بد میشه.
پژمرده میشن کم کم،برگاشون میریزه و آروم آروم میمیرن.
هممون اکسیژن کم میاریم و صورتمون کبود میشه و به همه جا چنگ میزنیم تا زنده بمونیم.
خب منم روزایی بوده که اکسیژن کم بیارم،تو یه جای دور که نه زمانشو یادمه نه مکانشو.هی به اینور اونور خودمو میزدم و به گلوم چنگ مینداختم .
مدام به تختم مشت میکوبیدم و رو دستم نوشته بودم show must go on.
میرفتم دم خونه مردم و به دراشون مشت میکوبیدم:خانم،آقا اکسیژن دارید؟خواهش میکنم اگه دارید یه کمشو بهم بدید.اینجا اکسیژن نیست.نفس نداریم.
افتادم کف زمین.میخواستم به تمام مبارزاتم پایان بدم.به خودم میگفتم هیچ نمایشی قرار نیست ادامه پیدا کنه.مهم نیست بازیگراش کین چون قراره تموم شه.
اما یهو میدونید چیشد؟انگار از ناکجاآباد اکسیژن رسید.باد زد؟یکی اکسیژن خودشو بهم داد؟نمیدونم.شاید از یه زمان دیگه برام اکسیژن رسید و من تنها کاری که کردم گرفتن اکسیژن بود.شایدم خودم خودمو نجات دادم.نمیدونم چیشد.فقط زنده موندم.
حالا.الآن.دقیقا الآن،اونجاییم که دفعه پیش توش اکسیژن کم آوردم ،ولی حالا اکسیژن دارم ولی نمیخوامش.
آقا.خانم.اکسیژن نمیخواید؟