ازتابستان تا تابستان
تابستان دوباره فرا رسید و من هنوز همانگونه ام!پسرى ک گرچه از تابستان ب نوبه خود لذت میبرد ولى زیاد آن را دوست ندارد!صفحه ى زندگى ام ورق زدم و ب تابستان گذشته ام نگا کردم،عضو جایى بودم ک دیگر نیستم،دوستانى داشتم ک دیگر ندارم،و چه بهتر ک ندارمشان! درون صفخه ب دنبال تیکه اى میگردم ک برایم مفید بوده باشد ولى چیزى پیدا نمیکنم!
تابستان گذشته ام صب هایش با استخر و فوتبال گذشت و شب هایش را تا سحر ب چت مشغول بودم!
هیئت میرفتم و انواع دعوا ها را با ناصریان(ناصر سگ سیبیل) انجام دادم،براى اسى دل سوزاندم،فریاد هاى پدر مادرم
را سر دیر ب خانه آمدن تحمل نمودم!هرچه بود گذشت
و اما این تابستان..
دیگر کانونى نیست ک وقتم را درونش تلف کنم ویا ناصریانى در زندگى ام وجود ندارم ک سعى کنم جاروى طلایی را از
چنگالش ب بیرون بکشم! در این تابستان فقط خودمم..
تنها تفریحم در این روزها خواندن مجدد کتاب هرى پاتر است،روزها کتابش را میخوانم و شب ها فیلمش را از دیده میگذرانم!
حس و حال رول نویسى در جادوگرانم ندارم!
بى صبرانه منتظر شروع کلاس هاى فرانسوى هستم تا بتوانم تغییرى ایجاد کنم،و احتمال زیاد دوباره ب قلم چى بر میگردم
راستى یادم رفت بگویم،فکر نوشتن رمان به سرم زده در حال طراحى شخصیت ها هستم!
امیدوارم این را مثل قبلى نصفه کاره رها نکنم!
دلم براى فوتبال هم تنگ خواهد شد،مطمئنم در این تابستان پایم کم ب توپ میخورد!
دیگر نمیدانم چه بگویم ولى این را میدانم تابستانى ک در انتهاى جاده انتطارم را میکشد شاید کسل کننده ولى مفید خواهد بود!