مکانی برای آرامیدن..!

بلاگ شخصی مصطفی مرتاضی

مکانی برای آرامیدن..!

بلاگ شخصی مصطفی مرتاضی

مکانی برای آرامیدن..!

سرگردان در کوچه هایی بی انتها و در ابتدایی فصل سرد.
گام هایی اهسته و مردد همراه با چاشنی ترس.
گوش هایی پر از شن و کر به همراه دهانی بسته.
چشمانی تهی از نور و مغزی خشک پر از ندانسته.


این منم.پر از خالی!

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

  • ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۹ تهوع

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

نویسندگان

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

چند روزی هست که کوله بارت از این دنیای خاکستری بسته ای و هوادارانت را  تنها گداشتی!بلاخره سرطان امانت را گرفت.

الن ریکمن عزیز،هیچ وقت روزهایی را که شنل سیاهت در آسمان هاگوراتز میچرخید و نگاهت هری را میترساند را فراموش نمیکنم.

فراموش نمیکنم که چه طور عشقت به لی لی ماندگار بود و چگونه از هری محافظت میکردی.هیچ وقت نمیتوان درک کرد عشق نهفته ی درونت را.

نمیتوان فهمید که در درون آن چهره ی سنگی چه قلب مهربانی جای خوش کرده بود.

میدانید چی هست؟حالا که فکر میکنم تا  لحظه مرگ سوروس  از او بدم میامد هاج و واج میمانم. میتوانم به گویم او پدری بالا سر هری پاتر بود.

هرچه بگویم کم گفته ام آلن.درمورد تویی که غلط ترین کارهای درست میکردی و ودر عین بد بودن بهترین بودی.

اگر تو نبودی هیچ وقت پاتری نبود که لرد سیاه را نابود کند.هیچ وقت دراکو ....

اگر آلبوس دامبل دور را از دیده بگذرانیم  تو مهم ترین حامی هری بودی .

دیگر قلم یاری نمیدهد دستانم را.نمیدانم کجای این هستی خواهی بود.نمیدانم  اصن بهشتو جهنمی هست که درآن باشی یا به نیستی پیوستی .

ولی یک چیز را خوب میدانم.

همیشه در قلب من و تمامی دوس دارانت خواهی ماند

پ.ن:روزی میرسد که کتاب های دربو داغان پاترم را به کودکم بدهم تا آن را بخواند و شخصیتت را برای او بازگو کنم. یقین دارم ساعت ها باهم درباره ی نو  به بحث خواهیم نشست .اوهم تورو دوست خواهد داشت.

 

دیلماچ
۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۲ ۱ نظر
باید بروی...روبه جلو ... به سوی روزگار
روزگار سفید و سیای مردگونه !باید کم کم درک کنی که تو مردی و باید هدف داشته باشی و یاد بگیری چگونه از دل سختی ها بیرون بیایی درحالی که اوج را رو به روی خود میبینی.
زمانی که خورشید سوزان زندگی تمام بدنت را میسوزاند تو باید کار کنی،آن هم چه کاری؟کاری که توش مهارت داری یا یک کاری که هیچ علاقه ای بهش نداری؟
وایسید ببینم!هدف این متن این حرفا نیست.نمیخاستم بگویم به حال دختران غبطه میخورم،نمیخاستم بگویم در این مورد به ماها برتری دارند و میتوانند یک گوشه بشینند و راحت زندگی کنند و باخیال راحت بگویند:یک نفر خرجمان را میدهد دیگر،دندش نرم
هدف این نبود....
هدف بالای درختی بود که هوا ازآن سیب خورده بود و آدم به زمین تبعید شده بود.(از بدو خلقت هم خانوما میخوردند ما تاوان میدادیم)
من که گفتم بگذار این هم بگویم :چرا این همه مدافع حقوق زنان داریم ولی یک نفر از حقوق ما مردان دفاع نمیکند؟ما به دفاع نیاز نداریم؟
نکند همه ی حق زنان را ما خوردیم و آنها مظلومانه نگاه کردند؟
میدانم...میدانم حق هایی خورده شده ولی یک طرفه که نبوده؟بوده؟
بازهم ار هدف این نوشته دور شدم.
والا نمیخاستم اینها را بگویم بلا نمبخاستم بگویم.
میخاستم بگویم:نمیخاهم مانند افرادی باشم که هدف ندارند.نمیخاهم مانند مانند مردانی باشنم که اخِر زیر آفتاب برای یک لقمه نون سگ دو بزنن
یه مدتی از جاده ی هدف دور بودم ولی دوباره برمیگردم.اینبار متقاوت تر.
قبل ها کوه نبودم ولی کوهی بشتم بود اما حالا کوهی ندارم.
مجبورم خودم کوه شوم دربرابر مشکلات.


+آخرش یه کم حماسی شد:دی
+اتفاقی افتاد امروز که باعث شد این متنو بنویسم.شاید این اتفاقات لازم بود تا به جاده برگردم
دیلماچ
۰۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳ نظر